یکتایکتا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

نفس مامان سارا(یکتا)

دختر شیرین زبانم

                                            عزیزم عاشق حرف زدنتم ...عاشق اون زمانیم که نمی تونی حرفت رو بگی ولی با هزار ایما واشاره منظورتو  می رسونی.... گل مامان فقط نمی دونم چرا به همه می گی مامان از بس به همه گفتی مامان و من گفتم جانم فک کنم  کم کم زبونم مو در میاره.....عااااااشقتم و اما کلمات جدیدی که یکتا خانم یاد گرفته نونو که به هر چیز خوردنی میگی نونو بدو بدو اره پا مو باز در وخیلیم جواب حاضری در جواب سوال خونتون سطل اشغال نداره سری میگی نه اخه مامانی مگه خونمون  سطل اشغال ندار...
27 آبان 1392

16 ماهه شدن دختر گلم

                                   عزیزم کم کم داری خانمی می شی واسه خودت.... دیگه از دریا نمی ترسی ووقتی نزدیک دریا می شی سری می گی آبا........... آفرین به دختر شجاع من تو این ماه مامان جون و خاله سحر مهمون ما بودن وتو حسابی واسه خودت تو این مدت بازی کردی...  واینم چند عکس از دختر گلم یکتا و ماهک عزیزم عاشق اون مو های فر فریتم   ...
27 آبان 1392

مسافرت 2 ماهه به شیراز

                                              عزیز دل مامانی 15 تیر ما با بابایی رفتیم شیراز تا یه 1 ماهی رو پیش مامان جون بمونیم تا هم از گرما و هم از سر وصدا فرار کنیم اخه دارن ساختمان های مجتمع رو نما میکنن برای همین سر و صدا خیلی زیاد از انجا که بابایی فکر میکرد به همین زودی ها نوبت ورودی ما می شه ما رو  برد شیراز اما خوب با گذشت 2 ماه نوبت به ما نرسید و از انجا که صبر بابایی هم تمام شده بود از ما خواست که برگردیم با این حال ما 2 ماه اوج گرمای بوشهر رو پیش مامان جون تو شیراز سپری کردیم تو ...
27 آبان 1392

15 ماهگی عزیز دلم

    میوه ی دلم این روزها که در گذرند به من یاد اوری می کنند که تو چه زود بزرگ می شوی ومن چه زود پیر...... عزیزم هر روز خدا را بخاطر داشتن گلی چون تو شکر میکنم.....تو بهترین اتفاق زندگی من هستی... یکتا جان این روز ها حسابی شیطون شده ای و دیگر ارام وقرار نداری و البته بسیار شیرین و دوست داشتنی  حسابی از خودت سر وصدا در میاری و حسابی شلوغ کاری میکنی..... عزیزم بهتر از کارات بگم از دریا خیلی می ترسی وتا نزدیک  دریا میشیم جیغ میزنی و خودتو سفت به مامان و بابا می چسبونی تو این عکسم با مامانی وبابا رفته بودی اب بازی ولی اینقدر گریه کردی که اصلا بهمون  خوش نگذشت..... عاشق این هستی که چا در...
27 آبان 1392

جشن بادبادک ها

              هر سال هفته ی کودک جشن بادبادک ها تو بوشهر بر گزار می شه که امسال برای اولین بار دختر گلم تونست تو این جشن شرکت کنه و کلی لذت ببره...... این جشن خیلی زیبا ست چون پر از  باد بادک های رنگی و بچه های شاد و خندان...... ...
27 آبان 1392

ماه محرم امسال

                    ((السلام علیک یا ابا عبدالله)) یکتا جان این دومین سالی است که شما تو مراسم ماه محرم حضور داری........ از همین جا این ماه سو گواری ابا عبد الله حسین را به همه کاربران عزیز تسلیت میگم........ واما اینم مراسم امسال ماه محرم به روایت تصویر....            دختر سبز پوشم                                        مراسم شب عاشورا(شمع زنی) واینم چند تا عکس از یکتا و مهنیا جان            ...
27 آبان 1392

اولین بهار زندگیت مبارک عزیزم

باورم نمی شه که 1 سال گذشت........... زمان چه زود می گذرد شاید انتظارش رو نداشتم که به این زودی بزرگ بشی انگار همین دیروز بود که تو بیمارستان تو رو تو اغوش من گذاشتن.........خدایا چقدر زود می گذرد این قافله ی عمر از یه طرف دوست دارم زودتر بزرگ بشی خانم بشی از یه طرف نمی خوام این زمان شیرین به این زودی تمام بشه به هر حال این 1 سال به یک چشم بر هم زدن گذشت و تو دختر عزیزم میوه ی دلم 1 ساله شدی...... عزیزم یکتای من اولین بهار زندگیت مبارک ...
27 آبان 1392

........

عزیز دلم برای این 2 ماه تاخیر ازت کلی معذرت می خوام اخه این 2 ماه رو رفته بودیم شیراز پیش مامان جون و من انجا به نت دسترسی نداشتم برای همین نتونستم وبلاگت رو به روز کنم اما به جاش همه رو جبران می کنم عزیز دلم ...
27 آبان 1392